کد مطلب:28808 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:107

تصمیم بر پیکار با معاویه پس از فراغت از فتنه خوارج












2750. تاریخ الطبری - به نقل از ابو درداء -: علی علیه السلام پس از آن كه از نبرد با نهروانیان آسود، خداوند را حمد و ثنا گفت، سپس فرمود: «خداوند به شما نیكی كرد ویاری تان كرده، قدرتتان بخشید. پس هرچه زودتر، به سوی دشمنتان بشتابید».

گفتند: ای امیر مؤمنان! تیرهایمان تمام شده، شمشیرهایمان كُند گشته و پیكانِ نیزه هایمان درآمده و بیشتر آنها شكسته است. ما را به شهرمان برگردان، تا با بهترین ساز و برگ، آماده شویم. شاید امیر مؤمنان به جای آنان كه از ما كشته شده اند، نیرو و نفرات ما را بیفزاید، كه در این صورت با دشمنمان بهتر می توانیم برخورد كنیم.

آن كه این سخن را گفت، اشعث بن قیس بود.

امام علیه السلام آمد تا در نُخَیله[1] فرود آمد. مردم را فرمان داد تا در سپاه و اردوگاه خود بمانند و خود را برای جهادْ آماده سازند و با زنان و فرزندانشان كم تر دیدار كنند تا به سوی دشمن حركت نمایند.

چند روز آن جا ماندند و سپس به تدریج از لشكرگاه خود گریختند و جز گروهی انگشت شمار از چهره های برجسته، همه وارد شهر شدند و اردوگاه خالی شد. امام علیه السلام چون چنین دید، وارد كوفه شد و تصمیم او در مورد رفتن به نبرد، شكسته شد.[2].

2751. الغارات - به نقل از طارق بن شهاب -: علی علیه السلام از جنگ نهروان بازمی گشت. در جایی از مسیر، مردم را فرا خواند تا گرد آمدند. حمد و ثنای الهی گفت و آنان را به جهاد برانگیخت و از همان جا برای رفتن به سوی شام فرا خواند. آنان سر برتافتند و از سرما و جراحت ها شكایت كردند. نهروانیان زخم های زیادی به مردم زده بودند.

فرمود: «دشمن شما هم مثل شما در رنج است. آنان هم مثل شما احساس سرما می كنند».

حضرت را به ستوه آوردند و سرپیچی كردند. چون بی میلی آنان را دید، به كوفه بازگشت و چند روز آن جا ماند. گروه بسیاری از یارانش پراكنده شدند. برخی از آنان كه مانده بودند، هم فكر با خوارج بودند. برخی هم در كار حضرت به تردید می نگریستند.[3].

2752. تاریخ الطبری - به نقل از زید بن وهب -: اولین سخنی كه علی علیه السلام پس از واقعه نهروان به مردم گفت، چنین بود:

«ای مردم! به سوی نبرد با دشمنی بشتابید كه در جهاد با وی قرب به خدا و یافتن وسیله نزد اوست؛ گروهی كه در حق سرگردان اند، از قرآن جدا و از دین كنارند. در سركشی سرگردان اند و در دل گم راهی می چرخند، پس "أَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَیْلِ؛[4] تا می توانید از نیرو و مَركب جنگی [ برای جنگ با آنان ]فراهم آورید" و بر خدا توكّل كنید، كه خدا به عنوان پشتوانه و یاور، كافی است».

آنان نه كوچیدند، نه آماده نبرد شدند. امام علیه السلام چند روز آنان را به حال خود گذاشت، تا آن كه چون از حركت آنان نومید شد، سران و سرشناسان آنان را فرا خواند و نظر آنان و عامل درنگشان را پرسید. برخی بیمار بودند، بعضی بی میل بودند و با نشاطها كم ترینِ آنان بودند. حضرت در میان آنان به سخن ایستاد:

«بندگان خدا! شما را چه می شود كه چون فرمان كوچ می دهم به زمین می چسبید؟ آیا زندگی دنیا را بر آخرت، و ذلّت و خواری را بر عزّت برگزیده اید؟ هرگاه شما را به جهاد فرا خواندم، چشم هایتان چرخید، گویا در گیجی مرگید، یا دل هایتان آشفته است و نمی فهمید، و گویا دیدگانتان كور است و نمی بینید.

خدا خیرتان دهد! شما وقتی به نبرد فراخوانده می شوید، در فرومایگی، جز مثل شیرانِ نافرمان و روباهان مكّار نیستید. شما هرگز مورد اعتماد من نیستید. شما مَركبی نیستید كه بتوان با شما بر دشمن حمله آورد و قدرتمندی نیستید كه بتوان به آن چنگ زد.

به خدا سوگند كه شما جنگ افروزان بدی هستید! به شما نیرنگ می زنند و شما تدبیر نمی كنید. از قلمرو شما می كاهند و ناراحت نمی شوید. آنان بیدارند و شما در خواب غفلت! مرد جنگی آن است كه بیدار و باخِرد باشد. آن كه سستی كند، خوار می شود و آنان كه به جان هم افتند، شكست می خورند و هر كه شكست بخورد، از پا در می آید و غارت می شود».

سپس فرمود: «امّا بعد؛ مرا بر شما حقّی است، شما را هم بر من حقّی. حقّ شما بر من آن است كه تا همراهتان هستم، خیرخواهتان باشم، درآمدهای عمومی را برایتان افزایش دهم، شما را بیاموزم تا نادان نباشید و شما را ادب كنم تا یاد بگیرید. امّا حقّ من بر شما وفای به بیعت و خیرخواهی برای من در حضور و پشتِ سر و اجابتِ دعوت و اطاعت فرمان است. اگر خداوند برای شما خیری اراده كرده باشد، از آنچه ناخوش دارم، جدا می شوید و به آنچه دوست دارم، باز می گردید و به آنچه می خواهید، می رسید و به آرزوهایتان دست می یابید».[5].

ر. ك: ص 127 (غارت سفیان بن عوف).









    1. نام محلّی نزدیك كوفه به سمت شام، كه امام علی علیه السلام در آن جا اردو زد. (معجم البلدان: 278/5).
    2. تاریخ الطبری: 89/5، الكامل فی التاریخ: 408/2، مروج الذهب: 418/2.
    3. الغارات: 28/1.
    4. انفال، آیه 60.
    5. تاریخ الطبری: 90/5، أنساب الأشراف: 153/3، الكامل فی التاریخ: 408/2.